۱۳۹۴ فروردین ۲۰, پنجشنبه

نفس باد صبا - رضا هفت برادران


از آن روزهاي 19فروردين تاكنون 4سال ميگذرد ولي انگار همين ديروز بود كه صبا در كنارم بود
با اينكه اين داستان را چندين بار از جاهاي مختلف شنيدم ولي باز هم برايم تازگي داردو  اين بار در  اين وب لاگ به ياد صبا  از قول رضا كه ميگويد:
روز 19فروردین 90 که در سفر بی‌بازگشت صبا همراه او شدم، دیگر بهار برایم رنگ دیگری دارد
حوالی ساعت 9 صبح خودم را به صبا رساندم و او را که پشت یک آمبولاتس عراقی خوابانده بودند صبور و آرام یافتم، ته دلم آرام نبود ......چیزی نیست یک تیر در پایم خورده است
 آن‌روز نمی‌دانستم چه سفری را با او آغاز کرده‌ام.
آن‌روز همچنین نمی‌دانستم که صبا قبل از این دیدار من یک بار تا دم مرگ رفته بود و در آخرین نفس گفته بود،
«تاآخرش ایستاده‌ایم، تا آخرش می‌ایستیم».
جمله صبا هم در ذهن و ضمیرم طنین دیگری می‌گیرد،
از خودم می‌پرسم چطور آن‌روز متوجه نشدم که در تلاطم درد و در یک نفسی مرگ، او هم از «من» نگفت از «ما»
گفت: ایستاده‌ایم... می‌ایستیم...
انگار که این حرف تنها تجدید پیمان یک مجاهد نبود، یک نگاه بود به افق دورتر.
آن‌روز ما مجاهدین در اشرف محصور در چند ضلعی توطئه‌های ارتجاعی و استعماری بودیم. یک قلم رگبار ضرب‌الاجلهای مالکی که به‌فرموده پدرخوانده‌اش خامنه‌ای ردیف می‌شد،
قرار بود دفتر مجاهدین را و اشرف را برای همیشه ببندد، اما عجبا که امروز بعد از 4سال، هنوز «ما ایستاده‌ایم» و نه‌فقط «دماغه کشتی پیروزی» که تمامیت آن را در اقیانوس خلق خودمان و خلقهای منطقه می‌بینیم و می‌بینیم که چگونه تخته پاره‌های سفینه به گل نشسته و توفان زده نظام ولایت‌فقیه از هم می‌گسلند.
و هربار که این حس وجودم را پر می‌کند، به خودم می‌گویم آیا این همان مفهوم «زنده‌اند و نزد خدایشان روزی داده می‌شوند» نیست؟ آن «روزی» خدایی که به ‌یمن یک رهبری پاکباز، نسلی شده است پایدار، با هزار عزم استوار و نقطه امید منطقه و جهان. «روزی» خدایی «ایستادن تا آخر».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر